سخنرانیهای مرحوم حسینعلی راشد (زاده ۲ تیر ۱۲۸۴ در تربت حیدریه و درگذشته ۷ آبان ۱۳۵۹ در تهران) از رادیو هنوز در یاد بسیاریها هست؛ سخنرانیهای برخاسته از دل که با دانش و درد و رعایت آیین سخنوری توأمان بود و شنوندگان فراوانی را به خود جذب میکرد و یکی از آنها استاد شهید آیتالله مطهری بود که متن حاضر را در آبان ماه ۱۳۳۵ در «مجله رادیو» (شماره سوم) درباره مرحوم راشد نوشتهاند. از «شورای نظارت بر نشر آثار استاد مطهری» سپاسگزاریم که این نوشتار را در اختیار ما نهادهاند و این توضیح را نیز افزودهاند که: «شهید مطهری بعد از انقلاب هم معتقد بود که سخنرانیهای آقای راشد از صدای جمهوری اسلامی پخش شود و ظاهراً چند نوبت نیز پخش شد. پدر آقای راشد در تربت حیدریه نیز رابطه نزدیکی با پدر شهید مطهری در فریمان داشت.»
در حدود سال ۱۳۰۰ شمسی بود که جوانی در زیّطلاب علوم دینی از یک خانواده روحانی که تازه قدم به مراحل جوانی گذاشته بود و شانزدهمین سال عمر خود را طی میکرد، از تربت حیدریه وارد مشهد شد و یکسره راه مدرسه را پیش گرفت تا به قول سعدی در این دریای متلاطم و موّاج حیات که کشتیها را درهم میشکند و به صورت تخته پارهها درمیآورد، تنها گلیم خویش را از موج بیرون نبرده باشد، بلکه سعی کند شاید بتواند غریقی را از گرداب نجات دهد.
ورود در مشهد و آشنایی با آن محیط که در آن اوقات به شکل ممزوجی از تمدن و فرهنگ قدیم و جدید بود و مظاهر هردو فرهنگ دوش به دوش یکدیگر خودنمایی میکرد و آشناشدن با فضلا و دانشمندان مختلف و متعددی که هر کدام یک رشته معلومات و اطلاعات و یک جور ذوق و سلیقه داشتند، از ادیب و فقیه و فیلسوف و شاعر و ریاضیدان و هیَوی و متقدم و متجدد، مثل این بود که درِ دنیای دیگری به روی او باز کرده باشند و برای او که جوانی قوی و سلیمالمزاج و باهوش و پراستعداد و حساس بود، عیناً مانند این بود که او را از جهانی به جهان دیگر که هرگز نمیتوانست حتی تصورش را هم به خاطر راه بدهد، برده باشند.
راشد درست ده سال تمام در مشهد ماند و به رسم آن روز حجره مدرسه را مسکن گزید و از محضر علما و فضلای بسیاری توشه گرفت و دوره تحصیلی آنجا را از مقدمات و سطح و خارج به اتمام رسانید و در عین اینکه رسماً جزء محصلین علوم دینی بود، قسمتی از علوم جدید را به همان اندازه فرصت کمی که اشتغالات طویل و عریض علوم دینی برایش باقی گذاشته بود، یاد گرفت. از همان وقت میل و رغبت زیادی در خود احساس میکرد که از اخبار و اوضاع جهان مطلع باشد و از پیشرفتهای علمی و صنعتی دنیای جدید بیخبر نماند.
از مشهد تا نجف
پدرش مرحوم حاج شیخ عباس تربتی (معروف به حاج آخوند) از علمای شهرستان تربت حیدریه بود ولی به واسطه زهد و تقوا و خصائل پسندیدهای که داشت، در همه خراسان و مخصوصاً در خود مشهد معروف و مشهور بود و بسیار مایل بود که فرزندش رشته فقه و اصول را تعقیب کند و در سلک مجتهدین طراز اول درآید. راشد نیز بر طبق دلخواه پدر و رغبتی که در خود برای تکمیل تحصیلات خود احساس میکرد، عازم نجف شد که در آنجا از محضر اساتید درجه اول فقه و اصول استفاده کند و در این راه استعداد خود را به ظهور برساند، ولی از آنجایی که:
بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدا
و گر جامه بر تـن درد ناخدا
روزگار سرنوشت دیگری برایش معین کرده بود و پس از آنکه در حدود یک سال توقف کرد، مریض شد و نتوانست به توقف خود ادامه دهد. ناچار با کمال افسردگی و ملالت به ایران مراجعت کرد و برای آنکه دِماغ افسرده خود را طراوتی بخشد، به سرزمین حافظ و سعدی رو آورد تا هم سیاحتی کرده باشد و هم افسردگی خاطر را که از شکست در ادامه تحصیلات پیدا شده بود رفع کند. در اینجا بود که سرنوشت، راهی را که برایش تعیین کرده بود به او نشان داد.
آغاز خطابه
یک روز از روزهای محرم و صفر در یکی از مجالس روضهخوانی شیراز به عنوان مستمع شرکت کرده بود. اتفاقاً او را به منبر تعارف کردند. او هم امتناعی نورزید و در اثر استعداد ذاتی که در خطابه و ایراد سخن داشت، همان منبر اول مورد استقبال و تشویق قرار گرفت و یک سال و نیم در شیراز به توقف خود ادامه داد و کارش منبر رفتن و ایراد خطابه و سخنرانی بود. سخنرانیها و خطابههایش فوقالعاده مورد توجه مردم باذوق شیراز قرار گرفت و شهرت بهسزایی در آن سرزمین پیدا کرد که برای خودش هم قابل پیشبینی نبود. در این وقت دانست که استعداد خطابه و سخنوری زیادی در وجودش مکتوم بوده و او میتواند از این راه به هدفهای بزرگ خود نایل شود.
بعداً که عازم تهران شد، مردم اصفهان جلو راهش را گرفتند و خواهش کردند که برای آنها منبر برود. بیش از یک سال در اصفهان منبر رفت و مشهور خاص و عام آن سرزمین شد و محبوبیت فوقالعادهای پیدا کرد.
در تهران
راشد در سال ۱۳۱۶ به تهران آمد. در ابتدا زندگی خود را از راه تدریس خصوصی و فهرستنویسی در کتابخانه مجلس شورای ملی تأمین میکرد. در همین اوقات بود که ضمناً به نشر مقالات اخلاقی و اجتماعی در روزنامهها میپرداخت. در سال ۱۳۱۸ یک قسمت از یادداشتهای علمی و فلسفی خود را به صورت کتابی به نام «دو فیلسوف شرق و غرب: صدرالمتألهین و اینشتین» منتشر ساخت.
شهرت عمومی او از سال ۱۳۲۰ آغاز شد که در رادیو تهران سخنرانیهای اخلاقی و مذهبی خود را آغاز کرد. سخنرانیهای رادیویی راشد، از همان اول با توجه و استقبال عمومی مواجه شد و چون پخته و سنجیده و در عین حال ساده ادا میشود، تمام طبقات از اداری و بازاری، قدیمی و متجدد، تحصیلکرده و بیسواد از آن استفاده میکنند و با کمال میل و علاقه به آن گوش میکنند.
و به علاوه راشد دارای مزایای اخلاقی بهخصوصی است که بیشتر موجب شهرت و محبوبیتش شده. راشد اولاً مردی متقی و پرهیزکار است و به آنچه میگوید، خود معتقد است و به آن عمل میکند. تمام دوستان و آشنایان او که کم و بیش از نزدیک او را میشناسند، او را به دو خُلق بارز شناختهاند: یکی اینکه صریح و آزاد است و آنچه را که معتقد است، اظهار میکند و پرده بر روی عقاید و احساسات خود نمیکشد، و دیگر آنکه به آنچه معتقد است و اظهار میکند، خودش عمل میکند و همین جهت موجب شده که شنوندگان سخنان وی میدانند که گوینده این سخنان مردی مَجازگو و متظاهر و ریاکار نیست و این خود عامل بزرگی برای دلنشینی سخنان وی به شمار میرود.
راشد از هیچ چیز به اندازه ریا و تظاهر و منافقگری بدش نمیآید. به علاوه راشد مردی خالی از تعصب است و هرگز در سخنان خود تعصبات خشک و بیمنطق را دخالت نمیدهد و از این جهت میتوان او را مردی به تمام معنی ناصح و خیرخواه خواند، و چون سخنان وی فقط ناشی از حس خیرخواهی است و شنوندگان وی نیز این حقیقت را به دست آوردهاند، مسلمان و غیرمسلمان به اندرزهای خیرخواهانه او گوش میدهند. راشد معتقد است که در تبلیغات دینی، مجادلات مذهبی را که دستاویز یک دسته است، باید به کناری گذاشت و حقایق دین اسلام را به مردم گفت و مردم هر کجا که حقیقت را ببینند، خود به خود و بالفطره به طرفش خواهند رفت.
فقر اخلاقی جامعه
راشد معتقد است که جامعه امروز ما دچار فقر اخلاقی است و مادامی که یک جامعه اخلاق صحیحی ندارد، هیچ سرمایه مادی و معنوی به حالش سودی ندارد. و نیز معتقد است که برای یک راهنما و مصلح اخلاق، تنها مطالعه کتب و به دست آوردن اصول و قواعد کلی اخلاقی و اجتماعی کافی نیست، بلکه به همان اندازه که مطالعه کتب لازم است، مطالعه وضع مبهم و پیچیده اجتماع و بررسی خصوصی از احوال و اوضاع روحی و اخلاقی خود مردم لازم است؛ زیرا یک نفر معلم اخلاق عیناً مانند یک نفر طبیب است و برای طبیب در درجه اول مطالعه احوال مریض ضرورت دارد. این است که راشد همیشه و همه وقت در احوال و اخلاق مردم مطالعه میکند و تا آنجا که میتواند، دردهای اخلاقی و اجتماعی این مردم را به دست میآورد و راه علاج را هم فکر میکند و نتیجه مطالعات و افکار خود را در هر شب جمعه در مدت یک ساعت از رادیو تهران به سمع شنوندگان میرساند.
رمز موفقیت
راشد خصائص اخلاقی بخصوصی دارد که رمز موفقیت وی در اجتماع نیز در همین خصائص اخلاقی نهفته است. او مردی است که اولاً اعتماد به نفس دارد و در هدفهای خود همواره متکی به نیرو و استعدادی است که خداوند در وجودش نهاده است؛ و چون اعتماد به نفس دارد، مردی منیعالطبع است، هرگز از کسی طمع و توقعی ندارد و به احدی تملق نمیگوید. در زندگی روش قناعت را پیش گرفته و زندگی خود را همان قدر توسعه میدهد که بدون دردسر میتواند اداره کند؛ زیرا میترسد توسعه زیاد، او را مجبور و محتاج کند و شرافت اخلاقی خود را از کف بدهد.
نظم و انضباط جزء اصول زندگانی راشد است و ممکن نیست به کسی وقتی را وعده بدهد و یک دقیقه از آن وقت تخلف کند یا آنکه کاری را قبول کند و آن را مهمل بگذارد. روی هم رفته راشد شخصاً اصول اخلاقی محکمی دارد و نمیتوان عقیده یا روش یا سخن او را به وسیله پول یا مقام خرید.
راشد قسمتی از مزایای اخلاقی خود را از قبیل مناعت طبع و قناعت و پرهیزکاری، از پدر خود به ارث برده است. پدر راشد با آنکه مردی روحانی و فوقالعاده محترم و مورد توجه مردم شهرستان تربت حیدریه بود و هرسال به وسیله او پول زیادی به فقرا و طلاب میرسید، هرگز غیر از نان عمل خویش نخورد و تا آخر عمر با واجد بودن مقامات عالی روحانی، شخصاً کشاورزی میکرد و مانند یک نفر رعیت زحمت میکشید و به همین جهت از حیث لباس و کفش با سایر روحانیون همطبقه خود فرق داشت؛ زیرا لباسهای او بیشتر شبیه کشاورزان بود. پدر راشد پیری روشندل و روشنضمیر بود و راشد خاطرات خوشی از روشنضمیریهای پدر خود دارد و به همین جهت به نصایح و اندرزهایی که از پدرش شنیده، بسیار اهمیت میدهد و برای آنها ارزش زیادی قائل است.
چون راشد در سالهای آخر عمر پدرش، شهرت و محبوبیت عام پیدا کرد، در بسیاری از شهرستانها مردم روی علاقه خودشان در پیشامدهای انتخاباتی او را کاندیدا میکردند. این زمزمه به گوش پدر راشد رسید. روزی به فرزندش گفت: «من زمزمههایی راجع به تو در امر انتخابات میشنوم؛ ولی فرزندم بدان که شرکت تو در این کار برای تو از سمّ هلاهل کشندهتر است و کوشش کن که حتی فکر آن را هم هرگز به خاطر راه ندهی.» راشد سخن پدر را آن وقت پذیرفت، تا آنکه دوره هفدهم پیش آمد و مردم تهران اجباراً او را وادار به قبول کردند و شاید راشد که از نزدیک خود را شاهد جریان و اوضاع روز میدید، به خودش حق میداد که در این یک مورد، نظر خود را بر نظر پدرش که هرگز وقت خود را صرف این لاطائلات نمیکرد ترجیح دهد، تا آنکه به نمایندگی انتخاب شد و وارد جریانات عمل شد. در عمل، این کار را با روح خود کاملاً ناسازگار دید و پس از اندک مدتی با کمال پشیمانی و ندامت استعفا داد و آن وقت دانست چیزی را که او در آینه نمیدیده، آن پیر روشندل در خشت خام میدیده. حالا هر وقت صحبت از آن جریانات میشود، بعد از اظهار پشیمانی با یک اعجاب آمیخته به احترام به روح پدرش درود میفرستد.
راشد چندین سال است که در مدرسه سپهسالار جدید و در دانشکده علوم معقول و منقول به تدریس فقه و فلسفه مشغول است و سال گذشته رسماً از طرف دانشگاه به رتبه استادی نایل شد و مخصوصاً در سالهای اخیر بیشتر وقت خود را به مطالعه و تدریس میگذراند و علاقه فراوان به این کار دارد و بسیار کم منبر میرود و میتوان گفت که راشد اخیراً به اصل اول خود که تحصیل و مطالعه و تدریس کتب علمی بود، رجوع کرده و برای اینکه فراغتی برای مطالعه داشته باشد، معاشرت خود را محدود کرده و غالباً در خانه خود منزوی است. فقط برای درسهای خود از منزل بیرون میرود و شبهای جمعه نیز مرتب اندرزهای اخلاقی و حکیمانه خود را از رادیو تهران به سمع صدهاهزار شنونده علاقهمند خود میرساند.