آخرین اخبار
خانه / در آینه‌ی تلاش مسئولین / زاوه / حاج آخوند ملاعباس راشد سلمان زمان از خوبان عالَم اسلام

حاج آخوند ملاعباس راشد سلمان زمان از خوبان عالَم اسلام

حاج آخوند ملاعباس راشد

یکی از شهرهای استان خراسان،تربت حیدریه [۱] نام دارد سرزمینی که از مهر عترت نبوی(علیهم السلام) ممتاز بوده و به وجود صالحان و شهیدان، سرافراز.

روستای«کاریزک ناگهانی ها» در سال ۱۲۵۱ش. با تولّد نوزادی بر خود می بالد. ملاّ حسینعلی و همسرش شیرین، پس از تولّد اوّلین فرزندشان، نام زیبای عبّاس را برایش برمی گزینند.[۲]

عبّاس در محیط پرصفای خانه پدرش در این روستا، مراحل کودکی را پشت سر می گذارد طولی نمی کشد که خداوند به وی خواهری عطا می کند و فضای خانواده از محبّت و عاطفه، سرشار می شود.

تحصیل

ملاّ حسینعلی، پسرش را نخست در روستا به مکتب و سپس به شهر تربت می فرستد عبّاس نیز در مدرسه حاج شیخ یوسفعلی به فراگیری صرف و نحو می پردازد و از محضر آخوند حاج ملاّ عبدالحمید بهره مند می شود. عبّاس به سبب شوق درونی، تمام اوقاتش را به درس، بحث، تکرار و تمرین آن، عبادت، فراگیری مسائل دینی و مطالعه شرح حال پیامبران، امامان و… می گذراند به گونه ای که بارها مورد تحسین استاد و هم شاگردی هایش قرار می گیرد.[۳]

وی پس از اتمام مقدّمات، به فراگیری سطح فقه و اصول می پردازد. امّا طولی نمی کشد که از سوی پدر، مکلّف به بازگشت به روستا و تشکیل زندگی می شود.

طلبه خوش استعداد و پرهیزکار، برای رسیدن به مدارج عالی و دور ماندن از عصیان الهی، چاره ای جز استفتاء نمی یابد لذا نزد یکی از علمای فرزانه تربت حیدریه رفته و می پرسد:

اگر جوانی میل داشته باشد به تحصیل علم ادامه بدهد و پدرش اجازه ندهد، آیا اگر بدون اجازه پدر در پی تحصیل برود، کاری بر خلاف شرع کرده و سفرش، سفر حرام است؟

دانشمند جلیل القدر تبسّم کنان می فرماید:

اگر آن جوان، شما باشید، خلاف شرع نیست بلکه واجب است که این کار را بکنید.

عباس تربتی با قلبی مطمئن به سوی شهر مقدّس مشهد رهسپار می شود تا به تکمیل معلوماتش بپردازد. وی پس از زیارت بارگاه ملکوتی امام رضا(علیه السلام) و توسّل به آن حضرت، تصمیم می گیرد بدون درخواست توصیه ای از علمای تربت و مشهد، جهت سکونت در مدرسه و موقوفه های دینی و علمی، به کارگری بپردازد. از این رو، برای گذران زندگی روزها به کار و تلاش و شب ها نیز به درس و بحث مشغول می شود.[۴]

درس احسان

 

مدّتی از اقامت ملاّ عباس در مشهد گذشته بود تا این که پدرش پس از پرس و جو، به دیدارش می آید. وی خود در این باره فرموده است:

«روزی در حرم مشغول زیارت بودم که دستی به شانه ام خورد برگشتم دیدم پدرم است که برای بردن من آمده است. خیلی رقّت کردم، چرا که پدر پیرم تنها بود و پسری جز من نداشت این بود که با همه شوق به تحصیل، همراه پدرم به روستا بازگشتم«

وی در ادامه می گوید:

«اتفاقاً در بین راه به همان آقای عالم ـ که از او استفتاء کرده بودم ـ برخوردیم، که عازم مشهد بود با دیدن من و پدرم و فهمیدن موضوع، خیلی اظهار تأسّف کرده و به پدرم فرمود: «حیف است که این جوان را می برید زیرا او یک پارچه عشق، شوق و تحصیل است!».[۵]

ازدواج

ملاّ عباس پس از بازگشت به روستا، به کشاورزی پرداخته و در اوقات فراغت نیز برای اهالی، مسائل دینی را بازگو می کند. طولی نمی کشد که به پیشنهاد هم شاگردی اش، آخوند حاج علی محمّد مزگردی با دختر آخوند ملاّ علی اکبر ـ روحانی روستای مزگرد ـ ازدواج می کند…[۶] ثمره این وصلت، دو پسر و دو دختر گردید.

علاقه و ارادت این زن و شوهر، آن چنان گسترش می یابد که به مریدی و مرادی می انجامد. حاج آخوند نسبت به خانم و بستگان همسرش، کمال احترام را داشت و به پسران و دخترانش بارها می گفت:

«مادر شما، زن قانعِ خوبی است. این زندگی را او نگهداری می کند. خیلی زحمت می کشد. گاهی اگر خُلقش تنگ می شود، حق دارد شما تحمّل بکنید…»[۷]

رضایت پدر

ملاّ عباس با یادآوری روزهای تحصیل دچار افسردگی می شد تا این که یک روز به پدرش پیشنهاد کرد: پنج روز اوّل هفته را در روستا بماند و پنج شنبه و جمعه ها را به تحصیل اختصاص بدهد.

وی پس از موافقت پدرش، هر پنج شنبه به جانب شهر رهسپار می شد د رحالی که مقداری فطیر روغنی نیز در سفره قرار داده تا به رسم هدیه و سوغاتی به فرزندان استادش بدهد.

با ورود ملاّ عباس به خانه استاد، بچّه ها اطرافش جمع می شدند و هدایای خود را می گرفتند و سپس محفل علمی برگزار شده و طلبه مشتاق روستایی دروس فقه و اصول (شرح لمعه، شرایع، معالم و قوانین) را نزد استادش، آقای عالِمی فرا می گرفت.

عطش فراگیری و محدودیت زمان، باعث شد که ملاّ عباس در هر شب و روز جمعه، به اندازه یک هفته، از معلومات استاد بهره مند شود.

برنامه هفتگی وی، بدین گونه بود که پس از ادای نماز جمعه، شهر تربت را به مقصد زادگاهش ترک کرده و فرزندان استاد نیز برای بازگشت وی، روزشماری می کردند.[۸]

مباحثه

ملاّ عباس برای جبران محرومیت از فضای آموزشی، از همسر مهربانش تقاضا کرد که به عنوان هم مباحثه، وی را در این راه یاری رساند زیرا بحث و تمرین آموخته ها، آن هم در محیط گرم خانواده، تأثیر شایانی در رشد و تعالی آنان خواهد داشت.

از آن جایی که همسر مکرّمه وی، دختر آخوند ملاّ علی اکبر مزگردی، در خواندن قرآن و ادعیه نیز موفق بود، به این پیشنهاد جواب مثبت داد. این بانوی گرامی خاطرات آن روزها را برای فرزندش چنین بازگو کرده است:

پدرت مرا با خودش به مزرعه می برد و کتاب را به دست من می داد که از روی آن، آنچه را از بر می خواند، گوش بکنم. و او متن بعضی از کتاب ها را همچنان که بیل می زد، می خواند و من از روی کتاب گوش می دادم. گاهی مطلبی را چنان که برای هم مباحثه ای تقریر می کند، برایم تقریر می کرد تا در یاد خودش بماند… روزی یونجه درو می کرد و اشعار الفیه ابن مالک را یک بار از اوّل تا به آخر و بار دیگر از بیت آخر وارونه تا به اوّل خواند و من از روی کتاب گوش دادم و هیچ اشتباه نکرد.[۹]

در محراب نیایش

ملاّ عباس دارای ابعاد مختلفی بوده که مهم ترین آنها، «روح بندگی» و «عبادت» است. ستایش گری وی، فراگیر بوده به طوری که همه زمان ها و مکان ها را شامل بوده است. فرزند دانشمندش در این خصوص، مطالب و داستان هایی نقل کرده که چکیده آن، بدین قرار است:

الف) استفاده شایان از تمام اوقات عمر برای انجام عبادات واجب و مستحب.

ب) از گناهان اجتناب می کرد.

ج) بیشتر ایام سال روزه بود.

د) نمازهای مستحبی را در حال حرکت و سواره می خواند.

هـ) دائم الوضوء بود.

و) تهجّد شب از سنّ تکلیف تا دو سه شب قبل از ارتحال.

ز) خواندن نماز برای والدین و اموات خاندانش.

ح) عدم تظاهر به زهد و عبادت.[۱۰]

قناعت و تلاش

لباس و پوشاک وی عبارت بود از: جبّه، شلوار، پیراهن، شال کمر، شال سر (عمّامه)و… که جنس و رنگ آن ها، کرباس سفید بود و پارچه آن ها نیز دست بافت همان روستا بود. آقای راشد در این باره می نویسد:

همه این ها از پنبه ای بود که در مزرعه خود ما یا مزرعه متعلّق به عمّه ام، به عمل می آمد و تا زمانی که در ده بودیم، مادرم و پس از آن که به شهر آمدیم، عمّه ام پنبه را می رشتند و پارچه اش را با همان وسائل ساده ای که در روستاها داشتتند، می بافتند. و جوراب پنبه ای و پشمی می پوشید و لباس هایش همیشه تمیز بود. کفش وی در تابستان، گیوه های تخت کلفت بود از نوعی که مردم کارگر می پوشیدند و در زمستان، کفش های چرمی ساده که در همان تربت می دوختند.

لباس او با لباس روستاییان هیچ تفاوت نداشت مگر در رنگ، و این که او عبایی هم به دوش می انداخت و عصایی به دست می گرفت و بقچه کتابی را زیر بغل داشت.[۱۱]

وی علاوه بر جنبه روحی، از لحاظ بدنی هم نیرومند بود قامتی متوسط و معتدل، استخوان بندی محکم و اعصاب و عضلات قوی داشت. دندان هایش تا آخر عمر سالم بود در اواخر عمر، یک چشمش آب آورد.

لباس ها و بدنش همیشه تمیز بود و هیچ گاه از دخانیات استفاده نکرد.

هم ولایتی هایش می گفتند: زمانی که حاج آخوند در روستا بود و شخصاً به کار زراعت می پرداخت، برابر چهار نفر کار می کرد…

وی به جز کشاورزی و دامداری، در اسب سواری نیز مهارت داشت.[۱۲]

خلاّقیت

یکی از خصوصیات ملاّ عباس تربتی، استفاده بهینه از امکانات بود در این میان، نظم، ابتکار و مدیریت وی در «کشاورزی» حائز توجّه و تحسین است. از این رو، به نقل برخی از گفتار و تجاربش گوش می سپاریم:

من همیشه گاوهایم را چنان سیر نگه می داشتم و به آن ها از لحاظ نظافت و اصطبل و جهات دیگر، رسیدگی می کردم که گاوهای من از همه گاوهای ده زورمندتر بودند.

گاوآهن، بیل، ماله، کلنگ، ارّه، تیشه و هر چه از این قبیل که داشتم، همگی همیشه سالم، دسته های آن ها نو، ریسمان ها همه نو و محکم بودند و هیچ گاه نمی گذاشتم که این لوازم کار فرسوده گردند…

گاوآهن هایی که خریداری می کردم همیشه از گاوآهن های مردم بلندتر، کشیده تر و سنگین تر بود. هنگامی که زمین را شیار می کردم، تمام آن آهن را تا به دسته در زمین می فشردم و چون گاوها زورمند و سیر بودند، به آسانی آن را می کشیدند…

پس از شیار کردن زمین، ریشه های گیاهان را جمع کرده و پیش حیوانات می ریختم… و بعد از غربال کردن بذرها، تخم گندم چاقِ یک دست را در زمین می پاشیدم.

با رشد گندم ها، به میان خوشه ها رفته و علف های هرز را جدا می کردم و در هنگام خرمن نیز چنان دقّت می کردم که در میان گندم ها، کاه، سنگریزه و کلوخی باقی نماند. لذا محصول بیشتری به دست آورده و گندم مرا نیز به قیمت گران تر می خریدند…[۱۳]

وی در خصوص «آبیاری» نیز ابتکاراتی داشته که عبارت است از:

قبل از رسیدن نوبت آب، کف جوی را با بیل صاف کرده، بریدگی ها و گودال های اطراف جوی را تراش می داد و سوراخ موش ها را می بست در نتیجه پس از باز کردن آب از محلّ بند، آب به خوبی جاری شده و چیزی از آن تلف نمی شد.

شایان توجه است که وی همیشه مقداری از سهمیه آب زراعتی خود را به شریک قبلی و بعدی اش، واگذار می کرد.[۱۴]

دلدادگی

یکی از علمای طراز اوّل تربت حیدریه، آخوند حاج شیخ علی اکبر تربتی (متوفّای ۱۳۳۱ ق) است وی پس از سال ها تحصیل در حوزه علمیه نجف اشرف، از سوی آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانی، صاحب کفایه الاصول، (متوفّای ۱۳۲۹ ق)[۱۵] به درجه اجتهاد نائل می شود به طوری که آخوند خراسانی او را به عنوان «مجتهد جامع الشرایط» معرّفی می کند.

بعد از بازگشت آیه الله تربتی به شهر تربت، فضلای این دیار پروانه وار در حلقه درسش شرکت کرده و از مکارم و علوم وی بهره مند می شدند. ملاّ عباس نیز به محضر درسی ایشان راه یافته و مباحث کفایه الاصول را فرا می گیرد.

هنوز مدّت زمانی از تدریس آیه الله تربتی نگذشته بود که وی از نحوه زندگی، پشتکار و روحیه شاگردش ملاّ عباس، آگاهی یافته و نسبت به او علاقه مند می شود. لذا هر از چندگاهی، از شاگردش می خواهد که همراه خانواده به شهر منتقل شود ولی در هر بار فقط یک پاسخ می شنود و آن، این که زندگی در روستا را به جهت پدرش برگزیده است![۱۶]

زندگی در شهر

پس از فوت پدرش، مجتهد تربتی بر اصرار خود افزود تا این که یک بار به وی چنین فرمود:

ـمن به عنوان حاکم شرع، حکم می کنم که: بر شما واجب است به تربت منتقل شوید و الاّ، آدم با شتر می فرستم که اثاث شما را بار کنند و به تربت بیاورند.»

سپس می فرماید:

«ترویج دین، بر شما واجب است و این کار در شهر میسّر است. «

حاج آخوند از فرموده استاد گرانقدرش اطاعت کرده و در اواخر ۱۳۲۸ ق. خانواده و زندگی خود را از محیط پرصفا و رفاه روستا به شهر تربت انتقال داد و خانه، زمین زراعتی، دام و ادوات کشاورزی را به عنوان امانت به فردی از اهالی روستا واگذار کرد و اثاثیه مورد نیاز را همراه خود آورد…[۱۷]

وی برای خانواده اش خانه محقّری اجاره کرده بود… سرانجام پس از شش سال و چندماه اجاره و عاریه نشینی، صاحب خانه شد…

پس از ازدواج دخترش، یکی از اتاق ها را برای سکونت وی و دامادش اختصاص داد.[۱۸]

او پس از اقامت در شهر، مرتّب به محضر مجتهد تربتی رسیده و از درس اصول و شرح منظومه ایشان بهره مند می شد. آیه الله تربتی وی را مکلّف کرده بود که به جای او نماز جماعت بخواند لذا ملاّ عباس، علی رغم تمایل، به اصرار و دعوت استادش پاسخ مثبت داده و امامت مسجد را به عهده گرفت. هر از چند گاهی، مجتهد تربتی به مسجد وارد شده و به وی اقتدا می کرد. تا این که یک روز ملاّ عباس نماز جماعت را ترک کرده و خدمت استاد گرامی اش عرض کرد:

می ترسم خلوص نیتی که در نماز لازم است، برایم باقی نماند!

امّا مجتهد فرزانه تربت با نصایح و کلماتی، او را متقاعد کرده که به امامت جماعت ادامه بدهد و این گونه وسوسه ها را به دل راه ندهد.[۱۹]

استادان

مهم ترین استادان وی عبارتند از:

۱٫ملاّ عبدالحمید تربتی (صرف و نحو)

۲٫آقای عالِمی (فقه و اصول)

۳٫آیه الله حاج شیخ علی اکبر تربتی (فقه، اصول و فلسفه).

۴٫آیه الله العظمی حاج آقا حسین قمی.

۵٫حکیم آقا بزرگ شهیدی.)[۲۰]

تکریم دانشمند

ماه رمضان یکی از سال ها، حاج شیخ عباس قمی (۱۳۵۹ ـ ۱۲۹۴ ق)[۲۱] در مشهد می ماند و در مسجد گوهرشاد به سخن رانی می پردازد ملاّ عباس تربتی برای بهره مند شدن از محضر محدّث قمی، سخن رانی خود در تربت حیدریه را تعطیل کرده و به مشهد وارد می شود و به عنوان مستمع، در مسجد گوهرشاد می نشیند. محدّث قمی به محض مشاهده حاج آخوند تربتی، از منبر پایین می آید و می فرماید:

«با وجود حاج آخوند، زیبنده نیست که من موعظه کنم… ای مردم! از ایشان استفاده کنید«

آن گاه از دوست صمیمی اش ملاّ عباس می خواهد که تا پایان ماه رمضان در آنجا سخن رانی داشته باشد.[۲۲]

بوستان دانش

از همان دوره تحصیل به «مطالعه» اهمیت می داد دروسی را که می آموخت، اِعراب و معنای صحیح کلمات آن را نیز فرا می گرفت.

در خصوص «قرآن»، علاوه بر تلاوت آن، از شأن نزول و تفسیر آیات هم آگاهی پیدا کرده و به ذهن می سپرد.

تمام مسائل فقهی (طهارت تا دیات) را بر اساس فتاوای مراجع تقلید، فراگرفته و در هنگام سفر نیز کتاب هایی چون: رساله عملیه، کفایه الاصول، فوائد المشاهد و جلاءالعیون را همراه برده و به مطالعه می پرداخت.[۲۳]

یکی از هم معاصرین وی می گوید:

«حاج آخوند از همان زمان جوانی و ایام طلبگی، همین طور بود که الان هست هر گاه طلاّب جمع می شدند و با هم انسی داشتند، او یا سرش در کتاب بود یا مشغول نماز.»[۲۴]

بر کرسی تدریس

وی در شهر تربت و مشهد، بعد از نماز و منبر صبح، معمولاً سه یا چهار درس بیان می کرد محلّ تدریس او گاهی مسجد و گاهی مدرسه علمیه بود.[۲۵]

حاج آخوند در «تشویق افراد به علم آموزی» شیوه هایی را به کار می گرفت از جمله این که، به کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، کمک کرده حتّی آن ها را از تربت به مشهد می فرستاد، هزینه تحصیل آنان را می پرداخت و به درس خواندن و تربیت اخلاقی دانش آموختگان هم رسیدگی می کرد.

برخی از آن ها را نیز در خانه خود پذیرفته و همانند اعضای خانواده، مورد محبت و حمایت مادّی و معنوی قرار می داد.[۲۶]

حاج آخوند در خانه نیز قرآن، سواد فارسی و عربی و مسائل دینی را به دخترانش آموزش می داد، به طوری که دختر بزرگش «جامع المقدمات» را نزد پدر فراگرفته و در خواندن کتاب های تفسیر، حدیث و تاریخ مهارت پیدا کرده بود. و پس از بازگشت پسرانش از مدرسه، برای تقویت بنیه علمی آن ها، هر روز به آنان درس می داد.[۲۷]

شاگردان

بی شک افراد متعدّدی (طلبه و غیره) از حوزه درسی حاج آخوند تربتی بهره مند شده اند، که فعلاً از اسامی همه آنان اطّلاع چندانی نداریم لذا به نام برخی از آن ها اکتفا می شود:

۱و ۲ ـ پسرانش، حجج اسلام آقایان: حاج شیخ حسینعلی راشد (ره) و حاج شیخ محمّدامین راشد.

۳ـآیه الله محمّدرضا ربّانی خراسانی.[۲۸]

۴ـحاج شیخ عبدالرّضا تربتی (ره).[۲۹]

منبر نور

از جمله اقدامات مستمرّ وی، مقوله «سخن رانی» است وی پس از اقامه نماز جماعت در سه نوبت، به منبر می رفت. برنامه ریزی ایشان در این خصوص، چنین بود که: در قسمت اوّل سخن رانی، چند مسأله شرعی را بیان کرده، سپس موعظه و نکات اخلاقی و در پایان نیز به روضه خوانی می پرداخت.

ویژگی های ملاّ عباس تربتی در «منبر» عبارت است از:

۱٫پذیرفتن دعوت همه افراد بدون در نظر گرفتن مقام و جایگاه مالی و اجتماعی آنان.

۲٫واجب شمردن منبر و موعظه و بیان احکام دینی.

۳٫خواندن مرثیه و روضه از روی کتاب.

۴٫گویش محلّی برای روستاییان.

۵٫مقدّم کردن ملاّها و وعّاظ روستا و شهر در سخن رانی.

۶٫بیان نکات ضعف منبری ها، خصوصی و مؤدّبانه.

۷٫گریستن بر مصائب ائمه(علیهم السلام) در هنگام روضه خوانی.

۸٫سفارش مردم به رسیدگی به حال فقرا

۹٫تشکیل جلسات «پاسخ به سؤالات» پس از پایان یافتن منبر.

۱۰٫مزد نگرفتن برای سخنرانی.[۳۰]

هر یک از اهالی تربت حیدریه که در پای منبر سخن رانی ملاّ عباس حضور داشته و از کلمات دلنشین و رفتار متواضعانه اش بهره مند شده اند، کم و بیش خاطراتی از منبر وی دارند.

وجوهات شرعی

حاج آخوند علاوه بر این که خودش از «وجوه شرعیه» مصرف نمی کرد، از مال خود نیز خمس و زکات می داد.

وی پس از رحلت پدرش و جدا کردن سهم ارث خواهرش، بجز مقداری زمین کشاورزی ـ که نصف آن هم جزو مهریه همسرش بود ـ مابقی اموال را به عنوان ردّ مظالم، زکات و خمس پرداخت چرا که می گفت: «معلوم نیست پدرم حقوق شرعیه اش را کاملاً ادا کرده باشد.»[۳۱]

همچنین وی از همان زمین زراعتی و موروثی هر سال سر خرمن، زکات گندم را جدا می کرد و مابقی را به خانه می آورد…[۳۲]

اهالی روستا و شهر وقتی وجوهات خود را نزد ملاّ عباس تربتی می آوردند، وی با نهایت احتیاط، هر یک را در جایگاه مناسب آن قرار می داد. او در همه عمرش هیچ گاه از سهم امام، زکات، ردّ مظالم و غیره استفاده شخصی و خانوادگی نبرد.[۳۳] در این باره فرزندش، حسینعلی راشد، می نویسد:

با این که من و برادرم طلبه بودیم، پدرم در تمام مدّت عمرش از وجوهات حتّی یک شاهی هم نداد. ایشان ما را چنان تربیت کرده بود که واقعاً اگر می خواستیم به وجوهات دست بزنیم مثل این بود که به مار و عقرب دست می زنیم…[۳۴]

ملاّ عباس در خصوص نوع برخورد با مراجعین، سه روش را برگزیده بود:

۱ ـکسانی را که مستحق گرفتن خمس و زکات می دانست به اندازه نیازشان می پرداخت.

۲ ـبرای گروهی از سادات و… که در نظرش مشتبه الحال بودند از آیه الله العظمی حاج آقا حسین قمی اجازه می گرفت و به آنان کمک مالی می کرد.

۳ ـدسته ای هم بودند که هیچ گونه صلاحیت و استحقاقی نداشتند وی با این متکدّیان و گدایان ـ که حتی نیمه شب نیز مزاحمت ایجاد می کردند ـ با سعه صدر و خوش اخلاقی رفتار می کرد و مقداری از نان و غذای خانواده اش را به آنان می داد امّا حاضر نبود از خمس و زکات چیزی به آن ها بپردازد.

آقای راشد در این خصوص نقل می کند:

من همیشه به پدرم می گفتم: شما همین اندازه که به مردم بگویید که باید حقوق شرعیه خودشان را بدهند امّا خودتان قبول نکنید که در اخذ و مصرف آن واسطه باشید. ولی پدرم می فرمود:

«موارد زیادی هست که من می دانم اگر قبول نکنم، آن آدم اصلاً حقوق شرعیه خود را نمی دهد و از آن می ترسم که من نیز به خاطر راحتی خودم، شریک گناه او شده باشم و نیز بعضی مستحقان هستند که در آن صورت، ممکن است چیزی به آن ها نرسد…»[۳۵]

سفرهای زیارتی

آخوند تربتی در دو نوبت به زیارت کربلا موفق شده بود یک بار در سنین ۳۴ سالگی که سفرش هفت ماه به طول انجامید. روزی که زائر عارف کربلا به روستایش برگشت، خانه از جمعیت پر شده و به دور حاج آخوند حلقه زده بودند در همین موقع، فردی به پا خاسته و می گفت:

«دین آمد، ایمان آمد، نور آمد، رحمت آمد، برکت آمد، نماز آمد…»[۳۶]

بار دوم زمانی بود که جنگ بین المللی اوّل به پایان رسیده بود. در سال های جنگ، شیعیان که به زیارت موفّق نشده بودند، از همه جای ایران به جانب کربلا حرکت می کردند حاج آخوند و پسرش آقای راشد نیز با یکی از قافله های تربت حیدریه همراه شدند.

در این سفر که حدود شش ماه طول کشید، حاج آخوند غالباً پیاده راه می پیمود. اقامه نماز جماعت، سخن رانی و تفقّد از حال زائران، از برنامه های همیشگی وی بود…[۳۷]

وی در سال ۱۳۰۶ ش. عازم مکه شد از آنجا که معلوم نبود گذرنامه خواهند داد یا نه، بعضی می گفتند: قاچاق می رویم. امّا حاج آخوند می گفت:

«من چنین کاری نمی کنم با آن که بی نهایت مشتاق زیارت مکه هستم، ولی بر خلاف معمول و قانون حاضر نیستم»

خوشبختانه به همه آن ها گذرنامه دادند و به زیارت مشرّف شدند. حاج آخوند با وجود بیماری و درد شدید دست، برای هر یک از خویشاوندان و دوستانش (متوفّا و زنده)، طواف های متعدّدی انجام می داد حتّی به نیابت بیش از هفتاد نفر، نماز طواف نساء خواند… چرا که در صورت صحیح نبودن قرائت نماز، حجّاج و زائران از جهت «همسر» مُحِل نمی شوند.[۳۸]

سجایای اخلاقی

در این زمینه به نقل، دو داستان از «فضائل اخلاقی» ملاّ عباس تربتی، تبرّک می جوییم:

شکیبایی گاهی مواقع برخی از هم ولایتی های آخوند، سهمیه آب وی را قطع کرده و به زمین خود می بستند. حاج آخوند پس از تحقیق، مشاهده می کرد که دیگری آب را به زمین خود باز کرده است بدون هیچ پرخاش و عصبانیتی، به آن شخص می فرمود:

«هر وقت زمین شما آب خورد، آب را باز کنید که پایین بیاید.»[۳۹]

تقو در سال های جنگ بین المللی اوّل (۱۲۹۷ ـ ۱۲۹۳ ش) علاوه بر قحطی، بیماری های متعدّدی مثل وبا و آنفلوانزا ایجاد شده بود. در خانواده حاج آخوند به جز کدبانوی آن، مابقی به بیماری مبتلا شده بودند که در پایان، کودک خردسال وی نیز از دنیا رفت.

دکتر ضیاءالاطباء ـ که از مریدان خاصّ آخوند بود ـ پس از آگاهی از بیماری و فقر غذایی و اقتصادی این خانواده، یک روز به عیادت آنان آمده و مبلغی پول را کنار بستر حاج آخوند می گذارد. ایشان می پرسد:

این چیست؟

ـ پولی است که شخصی برای مصارف این چند بیمار، داده و از وجوهات شرعیه نیست.

ـ چه کسی داده است؟

ـ فلان شخص داده است و به من سپرده که نگویم امّا چون پرسیدید، ناچار شدم که بگویم!

حاج آخوند که آن شخص را می شناخت، در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود، فرمود:

«حضرت آقا! در این قحطی، که مردم از گرسنگی می میرند، این آدم عروسی راه انداخت و از مشهد مُطرب زنانه آورد و مبلغ ها صرف عرق و شراب کرد و داد مردم مسلمان خوردند!»

سپس فرمود:

«آیا شما روا می دانید که من از چنین آدم، پول قبول بکنم؟ من راضی هستم بمیرم و از چنین کسان، نوشدارو نگیرم! «

دکتر که سخت منقلب شده و به گریه افتاده بود، پول را برداشت و به صاحبش بازگرداند.[۴۰]

دعوت به نیکی

آخوند ملاّ عباس تربتی در راستای گسترش«معروف» و محو «منکر»، از شیوه های متعددی بهره می گرفت که به چند نمونه آن اکتفا می شود:

تکریم انسانیت

روزی که وی برای معالجه دخترش به نزد پزشک رفته بود، مشاهده کرد خانم بیماری برای بار دوم پیش دکتر آمده و بین آنان چنین گفت و گویی رخ داده است:

ـ نسخه سابق کو؟

ـ نسخه را خوردم.

ـ یعنی کاغذ را جوشاندی و خوردی؟!

ـ آری.

ـ حیف آن نانی که شوهرت به تو می دهد!

حضّار از این مسئله به خنده درآمدند پزشک مجدّداً برای او نسخه ای نوشته و به او فهماند که داروها را از عطّاری بگیرد و بخورد، نه نسخه را. ساعتی بعد از این ماجرا ـ که همه بیماران معالجه شده و رفته بودند ـ حاج آخوند پس از دعا در حقّ پزشک، برای معالجه فرزندش، چنین گفت:

«می خواستم خدمت شما عرض کنم آن کلمه ای که به آن زن گفتید و زن های دیگر خندیدند، آن زن در میان بقیه شرمسار شد خوب نبود.»[۴۱]

اصلاح نه افساد

در دهه عاشورای یکی از سال ها، واعظی بالای منبر به استاندار خراسان حملات شدیدی کرد… تا این که در جلسه ای خصوصی، ملاّ عباس مؤدّبانه از آن واعظ پرسید:

شما چرا در بالای منبر از اشخاص، با ذکر نامشان، به بدی یاد می کنید؟

وی در پاسخ گفت: برای نهی از منکر.

ملا عباس گفت: در کجا این دستور داده شده که بالای منبر، کسی را به نام بد بگویید آن هم نسبت به امری که صحّت آن ثابت نشده است؟!… و اگر فرضاً آن شخص مرتکب گناهی هم شده باشد همین که در بالای منبر آبرویش برود، در مقام لجاجت و ستیز بر می آید.

و در ادامه فرمود:

کسی که حاکم جایی می شود، اشخاص مختلفی از او توقّعاتی دارند هر گاه به منافع آن ها زیانی برسد یا توقّعات آنان برآورده نشود، ممکن است به او نسبت های ناروایی بدهند و از طریق امثال شما و از این راه (منبر)، از او انتقام بکشند. البته چه بسا آن حاکم و مسئول هم آدم خوبی نباشد و گناهانی داشته باشد امّا این افراد شاکی هم معلوم نیست که عادل و راستگو باشند.

آن واعظ گفت: آخر همه می گویند.

مرحوم حاج آخوند گفت: مگر آنچه همه می گویند، صحیح و حجّت است…

در پایان هم، چنین به روشنگری پرداخت:

ممکن است یک نفر چیزی به دروغ بگوید و در دهان مردم اندازد و آن ها نیز آن مطلبِ بی اساس را بازگو کنند. بنابراین، هرگاه خودتان چیزی را دیدید یا دو شاهد عادل نزد شما گواهی دادند، در آن صورت قبول کنید… آن گاه فاعل منکر را در خلوت نصیحت کنید و اگر نپذیرفت، بر اساس شرایط ]دینی و اجتماعی [از آن منکر جلوگیری کنید…[۴۲]

تأثیر نماز جماعت

زمستان فرارسیده بود ملاّ عباس تربتی همراه چند نفر به مشهد می آمدند بارش برف و تاریکی شب، باعث شد که به قهوه خانه ای وارد شوند. در میان مسافران، چند پسر و دختر پولدار به شراب خواری و رقص پرداخته بودند حضور ناهمگون مسافران در این شب تاریک، نگرانی ها و سؤالاتی ایجاد کرده بود. یکی از شاهدان نقل می کند:

من با مشاهده این وضع، هراسان شدم و گفتم نکند یا از جانب حاج آخوند نسبت به این ها تعرّضی بشود یا از جانب آن ها به ایشان اهانت شود! لذا آماده شدم که در صورت اهانت به حاج آخوند، در مقام دفاع برآیم.

وی در ادامه می گوید:

حاج آخوند وارد قهوه خانه شد، انگار نه کسی را می بیند و نه چیزی می شنود. پس از پرسیدن قبله از قهوه چی، به نماز ایستاد و دوستانش نیز به وی اقتدا کردند من هم وضو گرفته و اقتدا کردم. عدّه ای از مسافران هم کم کم به صف جماعت پیوستند قهوه چی نیز تحت تأثیر قرار گرفته و به نماز جماعت پرداخت.

پس از پایان نماز، هیچ یک از آن جوانان دیده نشدند. آری، آنان بساط گناه را برچیده و با اتومبیل خود شبانه فرار کرده بودند.[۴۳]

رعایت حقوق دیگران

وی عالم عامل و واعظ متّعظی بود که در سراسر زندگی، به حقوق دیگران ارج نهاده و هنجارهای اجتماعی را رعایت می کرد. آقای راشد در این زمینه می نویسد:

هر گاه بام خانه اش را کاه گل می کرد، مقداری از بام همسایه را هم که متصل به خانه اش بود، کاه گل می کرد. هیچ گاه برف خانه اش را در کوچه نمی ریخت و ناودان خانه اش را به کوچه نمی گذاشت و ما را نهی می کرد که در جوی آب که به خانه های مردم می رود، چیزی بشوییم.[۴۴]

وی کم ترین تجاوزی به احدی نکرد و آزاری به کسی نرساند… دکتر ضیاءالاطّباء نقل کرده است:

ـ… بیماران بعضی روی نیمکت و برخی هم روی زمین نشسته بودند، من به معاینه یکایک آنها می پرداختم در این اثنا، حاج آخوند (ره) همراه دخترش که مریض بود، آمد. من تعارف کردم که بیایند جلو تا معاینه کنم ایشان قبول نکرده و گفت: این بیماران پیش از من آمده اند و من در نوبت خودم می آیم.[۴۵]

طبیب دوّار

حاج آخوند حتّی بعد از نیمه شب زمستان و نیمه روز تابستان، برای رفع حاجت مردم می شتافت چرا که خود را برای کارهای شرعی و خدمت به مردم وقف کرده بود. آقای راشد در این رابطه می گوید:

من که نزدیک به چهل سال از عمرم را در زمان حیات مرحوم حاج آخوند گذرانده ام، با اطمینان می گویم: او مردی بود که «نَفْسِ» خود را کشته بود مثلاً پیش می آمد که گاهی بعد از نیمه شب درِ خانه ما را می زدند و ما با وحشت از خواب بیدار می شدیم، می دیدیم کسی است از خانه ای آمده و می گوید: «فلانی در بستر احتضار است، آقای حاج آخوند به بالینش بیایند.» فوراً، بی تأمّل و بی کم ترین اکراه، مانند پرنده سبکبالی بر می خاست وضو می گرفت و می رفت.[۴۶]

وی با همه زهد و عبادتی که داشت، از آن ها نبود که «مقدّسی» را شغل خود قرار می دهند بلکه به تمام امور معمولی زندگی می رسید از قبیل: رفتن به مهمانی، عیادت مریض، تشییع جنازه، مجلس عقد. و خودش نیز همیشه میهمان می پذیرفت.

ایشان به درد دل مردم گوش داده، در رفع گرفتاری های آنان می کوشید و اختلافات خانواده ها، روستاهاو… را حلّ و فصل می کرد.[۴۷]

بسیار اتفاق می افتاد که پس از اقامه نماز، منبر و تدریس به خانه آمده، می خواست اندکی بخوابد که درِ خانه را می زدند… خانواده اش می خواستند جواب ندهند ولی ایشان می گفت ببینید کیست…

متأسفانه بیش تر اوقات، برای رفت و برگشت حاج آخوند، مرکب سواری نمی آوردند و ایشان مسیر را پیاده می پیمود در حالی که کتاب هایی را نیز غالباً با خود همراه داشت مانند رساله عملیه و فوائد المشاهد.[۴۸]

ثبت اسناد

در آن زمان که قانون اداره و دفاتر «ثبت اسناد» وجود نداشت، علمای دینی معاملات مردم را نوشته و امضاء می کردند این اسناد در ادارات دولتی از اعتبار قانونی و حقوقی برخوردار بود.

موضوع این سندها مختلف بود مانند ازدواج، طلاق، بیع قطعی و شرطی، رهن، اجاره، وکالت، صلح، اقرار، هبه و وصیت.

از آن جا که بسیاری از مردم بی سواد بودند، عدّه ای از خوانین، پولداران و صاحب منصبان، با حیله هایی از مردم سند می گرفتند و به اجرا می گذاشتند.

ملاّ عباس تربتی به فرزندش می گفت:

«من نیز پس از فراغت از دوره تحصیل و طلبگی ـ که به عنوان ملاّی محلّ شناخته می شدم ـ گاهی مردم سندی اگر داشتند، برای آن ها می نوشتم و مُهر می کردم و پول نمی گرفتم و آن ها از این کار متحیر می شدند ] که چرا پول نمی گیرم[. تا آن که روزی از جانب شخصی از متنفّذین، از من خواسته شد سندی برایش بنویسم در موردی که حق با او نبود، و من حاضر نشدم آن را بنویسم، و چون دیدم مورد اصرار و فشار قرار می گیرم، مُهر اسمم را گذاشتم روی سنگ و با تیشه زدم خُرد کردم و عهد کردم که مادام العمر برای کسی سندی ننویسم.»

آری، ملاّ عباس تربتی از آن به بعد، نه سندی نوشت و نه سندی را امضاء کرد.[۴۹]

احقاق حق

کسانی که به عنوان دادخواهی نزدش می آمدند و از خان محل، حاکم یا شخص دیگر شکایت داشتند و…، ایشان در یک کاغذ کوچک نامه ای به طرف مقابل می نوشت بدین گونه که:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم جناب…! ان شاء الله موفّق باشید. فلانی چنین می گوید… اگر راست است و خدای ناخواسته به او تعدّی شده، امید است از مشارٌ الیه (مشارٌ الیها) رفع تعدّی بشود و هرگاه خسارتی به او رسیده، ] جبران شود[. ان شاء الله عندالله و عند الرّسول، مثاب و مأجور خواهید بود.عباس.»[۵۰]

همیشه افرادی که به آن ها نامه می نوشت ترتیب اثر می دادند مثلاً اگر کسی را توقیف کرده بودند، رها می کردند اگر از کسی جریمه ای می خواستند، می بخشیدند و اگر آن فرد مدیون بود، مهلتش می دادند.

در یکی از این قضایا، خانمی به ملاّ عباس گفت: خان پس از خواندن نامه، آن را پاره کرد و دور انداخت. وی از این موضوع دلگیر شد با رسیدن این خبر به گوش آن خان، نزد حاج آخوند آمد و پس از احوال پرسی، نامه را از جیب درآورده، بوسید و به معظّم له نشان داد و گفت:

من تمام نامه هایی را که از شما دریافت کرده ام، نگه داشته و وصیت کرده ام که پس از مرگم، آن ها را در لای کفنم بگذارند تا نزد خداوند وسیله نجاتم باشد.

و بعد ادامه داد:

من به این زن گفتم: الآن می خواهم بخوابم و فلانی هم این جا نیست که بگویم شوهرت را آزاد کند، ولی در هنگام عصر که آمد، می گویم برود و شوهرت را آزاد کند. با این وجود، نزد شما آمده و چنین دروغی گفته است![۵۱]

آداب خطبه عقد

از جمله مراجعات عمومی مردم نزد ملاّ عباس تربتی، مسأله «عقد ازدواج» بود. سیره مستمر ایشان در این قبیل مراسم، عبارت بود از:

۱٫دختر را با اجازه ولی اش و زنی را که شوهرش وفات کرده، به عقد ازدواج طرف مقابل در می آورد.

۲٫خطبه عقد ازدواج را هرگز برای زن مطلّقه، اجرا نمی کرد.

۳٫برای مردی که همسر داشت، عقد موقّت جاری نمی کرد.

۴٫هرگز برای فردی صیغه طلاق جاری نساخت.

۵٫در مجالس عقد به موعظه می پرداخت و تأکید می کرد که: مهریه ها سبک باشد، نیت ها را برای خدا خالص کرده و از تجمّلات و اسراف بپرهیزند.

۶٫وی برای مجلس عقد، اجرت و پولی قبول نمی کرد زیرا اجرای خطبه عقد را بر خودش واجب می دانست.[۵۲]

سفره احسان

در سومین سال جنگ بین المللی اوّل (حدوداً ۱۲۹۶ ش) به سبب عدم بارندگی، قحطی شدیدی رخ داده بود در آن سال با کوشش ملاّ عباس و دیگر خیرخواهان تربت حیدریه، جایگاهی تأسیس شد تا به افراد بی بضاعت کمک شود.

پس از ذخیره سازی انواع حبوبات، چون: گندم، جو، ماش، ارزن و عدس، عدّه ای به پختن غذا مشغول می شدند ملاّ عباس همه روزه بعد از نماز صبح به کنار دیگ های بزرگ آمده و از چگونگی کار آشپزها آگاه می شد. با پخته شدن غذا، مردم گروه گروه می آمدند و سهمیه خود را می گرفتند.

در ضمن برای فقرای، محل جایگاهی ترتیب داده بودند تا شبانه روز در آن جا سکونت داشته باشند.[۵۳]

آشنای دل

در سال ۱۳۰۱ ش. زلزله ای در «تربت حیدریه» رخ داد که برخی از روستاهای جنوبی شهر به کلّی ویران شده و بیش از هزار نفر کشته شدند.

وقوع زلزله در هنگام سحر، باعث شد که مردم ناله کنان به کوچه، خیابان و بیابان وارد شوند و این در حالی بود که باران نیز به شدّت می بارید.

ملاّ عباس تربتی مردم را به خواندن نماز آیات و سپس نماز صبح فراخواند برپایی مراسم نماز و دعا، به قلب ها آرامشی بخشید تا این که پس از طلوع آفتاب، از گوشه و کنار خبرهای تأسّف باری به دست آمد. ملاّ عباس پس از اطلاع از تخریب چند روستا، پیاده به راه افتاده و در خیابان های شهر به عدّه ای از تجّار و کسبه می گوید:

«چلوار، متقال و کرباس هر چه دارید، با سدر و کافور برای مردگان، و خوراک و پوشاک برای زنده ها زود بفرستید.»

وی سپس به چند روستای شمالی شهر ـ که سالم مانده بودند ـ پیغام می دهد که هر اندازه ممکن است مردان با بیل و کلنگ و آذوقه، زود خودشان را برسانند.

آخوند تربتی در حدود ظهر بود که به روستاهای زلزله زده می رسد کم کم مردم نیز از شهر و روستاها می آیند.

از آن جایی که هوا بو گرفته و منظره روستاها، دل خراش و وحشتناک بود، نیروهای امدادی پس از یک روز کار به محلّ زندگی خود برمی گشتند. امّا روحانی سخت کوش و مهربان تربت، تا سه شبانه روز همراه زلزله زدگان ماند.

وی بر حسب توانایی و حرفه افراد، از همان ساعت اوّل ورود نیروهای مردمی، آنان را به چهار دسته تقسیم می کرد:

الف) بیرون آوردن اجساد

عدّه ای را مأمور درآوردن اجساد از زیر آوار کرده و به آنان سفارش می کرد: خاک ها و خشت ها را به گونه ای کنار بزنند که اگر کسی هنوز زنده است، بیشتر صدمه نبیند و پیکر مرده ها نیز بیشتر مجروح نشود.

ب) حفر کردن قبور

به افراد گورکن هم آداب و احکام آن را یاد می داد.

ج) تهیه کفن

برخی را نیز در نحوه بُریدن پارچه ها و تهیه کفن آموزش می داد.

د) غسل دادن اموات

به تعدادی از غسّال ها هم چگونگی غسل و احکام واجب و مستحبّی آن را می آموخت.

در روستاهای زلزله زده حدود بیست جایگاه غسل (غسّال خانه) ساخته شده بود آخوند تربتی به همه این اماکن رفت و آمد می کرد. و به غسّال ها هم سفارش می کرد که هر یک از اموات را بر اساس شرایط شان غسل (کامل، جبیره ای، تیمّم)بدهند و در پایان نیز بر همه جنازه ها شخصاً نماز می خواند.

از دیگر اقدامات بسیار مؤثّر وی، این بود که به بازماندگان هر یک از قربانیان، دلداری داده و پس از تعزیت و نصیحت، احکام ارث را برایشان بازگو می کرد سوگواران نیز با مشاهده زحمات مخلصانه آخوند تربتی در وجود خود آرامشی احساس کرده و از شدّت اندوهشان کاسته می شد.

یکی از افراد، مشاهدات خود را این گونه بازگو کرده است:

«حاج آخوند در آن سه شبانه روز، نه غذا خورد و نه خوابید. همه آن فضا از عفونت ]اجساد [چنان بود که کسی تاب نمی آورد به همین جهت، مردم دسته دسته می آمدند و می رفتند. امّا او تمام این سه شبانه روز همه کارها (بیرون آوردن جنازه ها، انجام غسل، تکفین، اقامه نماز، تدفین و…) را به خوبی سامان داد!»

با رسیدن خبر زلزله و تلاش های خستگی ناپذیر ملاّ عباس تربتی به تهران، رئیس الوزرای وقت با ارسال تلگرافی، از زحمات وی تشکر به عمل آورد امّا آخوند می گفت:

«این، وظیفه دینی ما و واجب کفایی بود و اگر انجام نمی دادیم، همه گناهکار بودیم «

دکتر امیر اعلم و هیئت همراهش پس از آمدن به تربت و مشاهده روستاهای زلزله زده و جویا شدن از اقدامات چشمگیر و مؤثّر آخوند، به منزل وی می آیند امیر اعلم خطاب به ملاّ عباس می گوید:

«شما یک نفر، به اندازه یک اداره بیشتر کار کرده اید!»

شایان توجه است که در همان سال (۱۳۰۱ش)، آمریکایی ها مبلغ هنگفتی برای زلزله زدگان می فرستند مشروط به این که با دست حاج آخوند در بین مردم تقسیم شود. آقای راشد در این زمینه می نویسد:

پدرم قبول نکرد آنچه مردم اصرار کردند و گفتند: اگر قبول نکنید پول را بر می گردانند. گفت: می خواهند برگردانند یا برنگردانند من قبول نمی کنم.

بالاخره چون پدرم قبول نکرد، کمیسیونی از چند نفر تشکیل دادند و پول به آن کمیسیون داده شد که تقسیم شود. امّا گمانم، آن پول را به مصرف ساختن مریضخانه ای رساندند.[۵۴]

بینش سیاسی

در جریان «مشروطه» آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانی برای همه شاگردانش ـ که علمای ولایات ایران بودند ـ احکامی صادر کرده بود از جمله برای حاج شیخ علی اکبر تربتی. به موجب این دستور، مجتهد تربتی به ریاست انجمن شهر تربت منصوب شده بود. قرار بر این بود که برای هر یک از بلوک هفتگانه تربت، «انجمن محلّی» تأسیس شود لذا مجتهد تربتی، ملاّ عباس را برای ریاست بلوک «زاوه» انتخاب کرده بود.

معظم له در این باره فرموده است:

از طرف انجن شهر نامه ای برای من آوردند که ریاست آن انجمن را قبول کنم من از آورندگان (آورنده) نامه پرسیدم که: انجمن چیست و مشروطه یعنی چه و می خواهند چه کار بکنند؟ به من جواب دادند که: آقایان علما در نجف چون دیده اند که دولتی باید باشد و مالیات و سرباز باید گرفته شود تا نظم مملکت برقرار باشد و حکامی و اداراتی و قوانینی باید در کار باشد، برای آن که این کارها موافق با احکام شرع انجام بگیرد… تصمیم گرفته اند که در همه ایالات و ولایات، انجمن هایی از مردم صالح آن محل تشکیل شود و آنها ]هم [نمایندگانی را به تهران بفرستند که عادل و محلّ وثوق باشند…

با خود گفتم: این، همان آرزویی است که هر مسلمان متدین دارد! چه بهتر از این.

وی اسامی اعضای شهر را می پرسد که متأسّفانه فردی از آن ها، آدم مثبتی نبود لذا ابهامات و نگرانی هایی در دلش ایجاد شده و علی رغم اصرار مردم، عضویت و ریاست انجمن را نپذیرفت.[۵۵]

هاله ای از نور

در صبح روز یکشنبه  ۱۷/ ۷ / ۱۳۲۲ ش. پس از ادای نماز صبح، در حالی که به سمت قبله خوابیده و عبا را بر روی خود انداخته بود، ناگهان پیکرش همانند آفتاب، نورانی و چهره اش تابناک گردید. وی از جای خود تکانی خورد و چنین عرضه داشت:

سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن منِ بی مقدار آمدید!

پس از آن، درست مانند این که کسانی یک به یک به دیدنش می آیند، بر حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام کرده و از آمدن آن ها اظهار تشکر می کرد. همچنین بر حضرت فاطمه(علیها السلام) و سپس بر حضرت زینب(علیها السلام) سلام کرد در این هنگام در حالی که به شدّت می گریست، گفت:

بی بی! من برای شما خیلی گریه کرده ام.

آنگاه به مادر خودش سلام کرده و گفت:

مادر! از تو ممنونم به من شیر پاکی دادی.

پس از دو ساعت از طلوع آفتاب، این روشنایی که بر پیکرش می تابید، از بین رفت و به حال عادّی برگشت به گونه ای که رنگ چهره اش به زردی گرایید. در این رابطه، آقای راشد می گوید:

در یکی از این روزها… به ایشان گفتم: ما از پیامبران و بزرگان چیزهایی به روایت می شنویم و آرزو می کنیم که ای کاش خود ما بودیم و می فهمیدیم… اکنون چنین حالتی از شما دیده شد من دلم می خواهد بفهمم که این، چه بود؟!

وی در هر بار، سکوت می کرد تا این که فرمود:

«من نمی توانم به تو بفهمانم خودت برو بفهم.»[۵۶]

عروج به ملکوت

عارف پیر تربت در سال های پایان حیات دنیوی، نزدیک به دو سال در بستر بیماری بود سرانجام در روز یکشنبه ۲۴ مهرماه ۱۳۲۲ (۱۷ شوّال ۱۳۶۲) در حالی که نماز صبح را به صورت خوابیده خوانده بود، حالت احتضار در وجودش پدیدار شد. وی تا آخرین لحظه با هوشیاری کامل، کلماتی را زمزمه کرده و به رحمت واسعه الهی چشم دوخته بود.

پس از حدود دو ساعت از طلوع خورشید، به ناگاه در افق باور شیفتگان فضیلت، سرخی غروب نمایان شد و روح تابناک آخوند ملاّ عباس تربتی در شاخسار رضوان آشیان گرفت!

پیکر مطهّر آن فرزانه بر روی دست های دل سوختگان به سوی مشهد مقدّس، تشییع و در زاویه شمال غربی (آخرین غرفه صحن نو) بارگاه قدس رضوی به خاک سپرده شد.

سالک سبزواری در مادّه تاریخ ارتحال وی سروده است:

به تاریخش رقم زد، کلک «سالک» *** به حق دست ارادت داد عباس[۵۷]

استاد فقید مرحوم علی قندهاری تربتی در خصوص وصیت وی، گفته است: حاج آخوند فرموده بود:

«مرا در صحن مطهّر دفن کنید که قدم زیارت کنندگان حرم روی چشم هایم باشد… و بر سنگ لوح هم این آیه نوشته شود: (و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید)…»[۵۸]

و آقای جلال رفیع می گوید:

«و چنین بود که حاج آخوند، از حاکمیت طاغوت در عهد پهلوی به کهف ولایت در آستان قدس رضوی پناه برد…»[۵۹]

در آیینه گفتار

امام خمینی(قدس سره):

«مرحوم حاج آخوند ملاّ عباس، پدر آقای راشد، یک وقت در راه مسافرت وارد قهوه خانه ای می شود… نماز که تمام می شود، می بیند از آن جوان ها و آن بساطشان خبری نیست و خودشان رفته اند… حاج آخوند ملاّ عباس آنچه را به عنوان تکلیف تشخیص داد، عمل کرد کار خودش را کرد، کاری به این نداشت که آن ها خوششان می آید و از او تبعیت می کنند یا نه. چون کسی که اتّکال به خداوند تبارک و تعالی دارد، از این که تنها بماند ابداً نمی ترسد…»[۶۰]

حاج سید علی رضا مدرّسی لب خندقی:

«همان طور که در حالات حبیب بن مظاهر یا اصبغ بن نباته و امثال آن ها از صحابه خاص شنیده اید، مرحوم حاج آخوند ملاّ عباس هم همین طور بود…»[۶۱]

آیه الله العظمی حاج آقا حسین قمی (۱۳۶۶ ـ ۱۲۸۲ ق):[۶۲] «حاج آخوند نه فقط از خوبان عالَم اسلام است بلکه از خوبان دنیا است!»[۶۳]

حکیم میرزای عسکری معروف به «آقا بزرگ شهیدی» (متوفّای ۱۳۵۵ ق): «حاج آخوند مرد فوق العاده ای است و اگر به این شدّت تعبّد نمی داشت، می توانست به جای منطقه خراسان، دنیایی را تحت تأثیر قرار بدهد.»[۶۴]

آیه الله جنّتی: «حاج آخوند تربتی، پدر آقای ـ راشد، رضوان الله علیه ـ از نوادر روزگار بود و در بسیاری از جهات واقعاً دومی نداشت. ایشان در تقوا و خلوص، عالمی استثنایی بود…»[۶۵]

بدیع الزمان فروزانفر: «دنیا به دور این مرد نگشته است.» یعنی بویی از دنیاداری در وجودش نیست.»[۶۶]

جلال رفیع[۶۷]: «وی نه فقط به عنوان شخص بلکه به عنوان شخصیت و به عنوان آدم و انسانی با مجموعه ای از فضیلت های کمیاب و نایاب، مورد توجّه و نیاز ما است. ما کیمیای اخلاق و مکارم اخلاقی را در وجود او و امثال او جستجو می کنیم… او از مردمی ترین شخصیت هایی است که در همان حال، از عابدترین آنان بوده است مردی که برای خدا خود را وقف مردم کرده بود.»

پی نوشت ها

[۱] نام این شهر تا قرن هفتم هجرى «زاوه» بود پس از ارتحال قطب الدین حیدرـ عارف مشهورـودفنوى دراین شهر، به«تربت حیدریه»نامیده شد.(جغرافیاى تاریخى شهرها،عبدالحسین نهچیرى،ص۳۱۶،چ۱،۱۳۷۰٫)

[۲] بیشتر مطالب این مقاله، برگرفته از «فضیلتهاى فراموش شده» است تألیف حسینعلى راشد، تهران، اطلاعات، چ ۱۶، ۱۳۸۰ ش، ص ۱۳۳، ۱۵۹ و ۱۶۰٫

[۳] همان، ص ۱۶۰ و ۱۶۱٫

[۴] همان.

[۵] همان، ص ۱۶۱ و ۱۶۲٫

[۶] همان.

[۷] همان، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۳٫

[۸] همان، ص ۱۶۲ و ۱۶۳٫

[۹] همان

[۱۰] مان، ص ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۷۲ ـ ۱۷۴ و ۱۸۵ ـ ۱۸۹٫

[۱۱] همان، ص ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۳۱، ۱۷۵و۱۷۶٫

[۱۲] همان، ص ۱۱۱، ۱۱۹، ۱۲۲ و ۱۲۳٫

[۱۳] همان، ص ۱۸۹ و ۱۹۰٫

[۱۴] همان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴٫

[۱۵] ر. ک: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۴۴۴ ـ ۴۳۱٫

[۱۶] فضیلتهاى…، ص ۱۶۳ و ۱۶۴ و تاریخ علماء خراسان، میرزا عبدالرحمن، ص ۲۶۸، دیانت، مشهد، ۱۳۴۱٫

[۱۷] فضیلتهاى…، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۴٫

[۱۸] همان، ص ۱۵۰، ۱۷۰، ۱۷۶ و ۱۷۷٫

[۱۹] همان، ص ۱۷۲٫

[۲۰] همان، ص ۶۵، ۱۶۳، ۱۶۴ و ۱۷۲ و گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۹۲٫

[۲۱] ر. ک: گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۷۶ ـ ۵۷۱٫

[۲۲] فضیلتهاى…، ص ۸ و ۹ و سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص ۱۵۳، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چ ۶، ۱۳۷۲٫

[۲۳] فضیلتهاى…، ص ۱۸۹ و ۱۱۰٫

[۲۴] همان، ص ۱۳۲٫

[۲۵] همان، ص ۱۰۹، ۱۳۱ و ۱۷۲٫

[۲۶] همان، ص ۱۵۹ ـ ۱۵۶٫

[۲۷] همان، ص ۱۵۶٫

[۲۸] همان، ص ۲ و ۳، مقدمه.

[۲۹] همان، ص ۱۳۲٫

[۳۰] همان، ص ۱۰۳، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۵ و ۱۷۴٫

[۳۱] همان، ص ۱۰۲٫

[۳۲] همان، ص ۱۰۲ و ۱۰۳٫

[۳۳] همان، ص ۱۰۱ و ۱۷۷٫

[۳۴] همان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲٫

[۳۵] همان، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۱٫

[۳۶] همان، ص ۱۳۳٫

[۳۷] همان، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۲٫

[۳۸] همان، ص ۱۴۴ و ۱۴۵٫

[۳۹] همان، ص ۱۲۳٫

[۴۰] همان، ص ۱۸۰ و ۱۸۱٫

[۴۱] همان، ص ۱۲۵ و ۱۲۶٫

[۴۲] همان، ص ۱۲۶ و ۱۲۷٫

[۴۳] همان، ص ۱۲۹ ـ ۱۲۷٫

[۴۴] همان، ص ۱۲۴٫

[۴۵] همان، ص ۱۲۵٫

[۴۶] همان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷٫

[۴۷] همان، ص ۱۰۱٫

[۴۸] همان، ص ۱۰۸ و ۱۱۰٫

[۴۹] همان، ص ۱۰۴ و ۱۰۵٫

[۵۰] همان.

[۵۱] همان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶٫

[۵۲] همان

[۵۳] همان، ص ۱۴۲٫

[۵۴] همان، ص ۱۴۱ ـ ۱۳۸٫

[۵۵] همان، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

[۵۶] همان، ص ۱۴۹ و ۱۵۰٫

[۵۷] همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱ و تاریخ علماء خراسان، ص ۲۶۸ و ۲۶۹٫

[۵۸] کهف / ۱۸٫

[۵۹] فضیلتهاى…، ص ۹۴٫

[۶۰] همان، ص ۳۰٫

[۶۱] همان، ص ۳۲٫

[۶۲] ر. ک: گلشن ابرار، ج ۲، ص ۶۰۱ ـ ۵۹۰٫

[۶۳] فضیلتهاى…، ص ۱۳۴٫

[۶۴] همان، ص ۱۳۳ و ۱۳۴٫

[۶۵] همان، ص ۴ و ۵٫

[۶۶] فضیلتهاى…، ص ۱۳۰٫

[۶۷] شایان توجه است که نامبرده، با قلم شیواى خود، بر کتاب «فضیلتهاى فراموش شده» دیباچهاى مفصّل و دقیق نوشته و بارها از شخصیت جامع ملاّ عباس تربتى قدّس سرّه، ستایش کردهاند.

سلام آبادی

مردی از تبار ملکوتیان "زندگی حاج آخوند ملا عباس راشد تربتی"

55

سنگ مزار حاج آخوند ملاعباس راشد در حرم حضرت رضا علیه السلام

حاج آخوند ملا عباس راشد تربتی | وبگاه شخصی دکتر خسروی سهل آبادی

درباره خسروی ابوالقاسم

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشودفیلدهای الزامی علامت دار شده اند *

*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.